سپنتاسپنتا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

رویای پاک سپنتا

تولد ...

27 شهریور 1392 ساعت 14:7 بعدازظهر روز چهارشنبه توی بیمارستان 22 بهمن تهران توسط خانم دکتر مهشید بحرینی بعد از 40 هفته و 4 روز به این دنیا چشم گشودی... ساعت 8:30 صبح منو و بابا سعید به همراه مامان بزرگ مهربونت راهی بیمارستان شدیم . حس غریبی تمام وجودم را گرفته بود توی راه همش فکر می کردم اگه توی دل مامانی بمونی برات بهتره آخه اونجا جات خیلی امن تره  ولی از طرفی شوق دیدن روی ماهت قلبم از جا می کند .بعد از انجام کارهای اولیه بستری جلوی درب بلوک زایمان ازمامان بزرگ و بابا سعید خداحافظی کردم و وارد بلوک زایمان شدم وکارهای مربوط انجام شد  و من در انتظار توام وای که تا لحظه رفتن به اتاق عمل چه ها که بر من نگذشت هزار جور فک...
30 شهريور 1392

آخرین شب مهمانی...

امشب آخرین شبی که مهمون دل مامانی هستی عزیزم.  از فردا دلم یه جور دیگه برات تنگ میشه .... توی این مدت همیشه و هر لحظه با من بودنی چسبیده به من، نفس به نفس .... فرشته آسمونی من، دیگه باید سرزمین آبی تو ترک کنی و بیای به این دنیای خاکی قربون قدمت بیا که مشتاق دیدن روی ماهتم.... حال عجیبی دارم هم میخوام که زودتر لمست کنم و هم میخوام که تو دلم بمونی .... آخر شب با بابایی رفتیم مامان بزرگ رو اوردیم خونه مون تا فردا ما رو همراهی کنه.... همه چیز رو چک کردم ساک تو ، وسایل خودم، مدارک .... و خوابیدم، چه خوابیی یک لحظه هم نتونستم ازت غافل بشم کلی باهات حرف زدم و نازت کردم و چقدر برات اشک ریختم نمی دونم چرا.... اشک شادی ...
26 شهريور 1392

رویای پاک من...

رویای پاک من ... لحظه دیدارت نفس به نفس نزدیک تر می شود و من غرق انتظارم... چه خوش باشد آن دمی را که می بویم و می بوسم تو را و چه بی قرار، نگاهم را به رویایی  دوخته ام که نقش چشمانت را برایم نقاشی کند  فرشته من... بوسه خواهم زد جای خالی بال های بهشتی ات  و با جان دل گوش خواهم سپرد به آواز گریه ات، که وداع توست از سرزمین پاک عشق در هجوم لحظه های بی کسی تو، آغوش خواهم گشود برای همه کس شدنت دیوارهای خالی ذهنم پر شده از تصویرهای ناب و خوشبختی تو آسمان دل من ماههاست که در انتظار دیدن رنگین کمان رخ تو بارانیست در روزهای که سبزه و گل کوله بار خود بهره ...
25 شهريور 1392

تنبل خان

نفس مامان دیگه چیزی نمونده روی ماهتو ببینم ....  16 شهریور هم آخرین روز کاری مامانی بود و از دوستان و همکارای خوبش خداحافظی کرد و همه برای ما دو تا آرزوی سلامتی کردند ، دیگه از این تاریخ به بعد مامان سپیده تو خونه می مونه و انتظار شما رو می کشه. ساک شما رو هم بستم البته همه وقتی می رن سفر ساک می بندن ولی نمی دونم برای شما نی نی ها چرا وقتی میاید ساک می بندن ... توی این هفته که رفتم ویزیت، خانم دکتر گفت که ممکن بین 20 تا 27 بدنیا بیای و بهمون معرفی نامه به بیمارستان رو داد و بابا سعید مهربون هم کارای مربوط به بیمه تکمیلی رو انجام داده که اگه شازده پسر خواستن تشریف بیارن کارا انجام شده باشه اما دریغا  تنبل خان هیچ...
20 شهريور 1392
1